قالب وبلاگ

خاطرات من و دوستانم در هفتکل
مصطفی خلیلی و علی عوض نژاد 
چت باکس


[ دو شنبه 21 اسفند 1398برچسب:, ] [ 19:35 ] [ مصطفی خلیلی / علی عوض نژاد ]

[ دو شنبه 21 اسفند 1398برچسب:, ] [ 19:31 ] [ مصطفی خلیلی / علی عوض نژاد ]
يک شبي مجنون نمازش را شکست 
 
بي وضو در کوچه ليلا نشست
 
 
عشق آن شب مست مستش کرده بود
 
فارغ از جام الستش کرده بود
 
 
سجده اي زد بر لب درگاه او
 
پر زليلا شد دل پر آه او
 
 
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای ؟
 
بر صليب عشق دارم کرده ای؟
 
 
جام ليلا را به دستم داده اي
 
وندر اين بازي شکستم داده اي
 
 
نشتر عشقش به جانم مي زني
 
دردم از ليلاست آنم مي زني
 
 
خسته ام زين عشق، دل خونم مکن
 
من که مجنونم تو مجنونم مکن
 
 
مرد اين بازيچه ديگر نيستم
 
اين تو و ليلاي تو ... من نيستم
 
 
گفت: اي ديوانه ليلايت منم
 
در رگ پيدا و پنهانت منم
 
 
سال ها با جور ليلا ساختي
 
من کنارت بودم و نشناختي
 
 
عشق ليلا در دلت انداختم
 
صد قمار عشق يک جا باختم
 
 
کردمت آوارهء صحرا نشد
 
گفتم عاقل مي شوي اما نشد
 
 
سوختم در حسرت يک يا ربت
 
غير ليلا برنيامد از لبت
 
 
روز و شب او را صدا کردي ولي
 
ديدم امشب با مني گفتم بلي
 
 
مطمئن بودم به من سرميزني
 
در حريم خانه ام در ميزني
 
 
حال اين ليلا که خوارت کرده بود
 
درس عشقش بيقرارت کرده بود
 
 
مرد راهش باش تا شاهت کنم
 
صد چو ليلا کشته در راهت کنم
[ پنج شنبه 11 مهر 1392برچسب:, ] [ 21:21 ] [ مصطفی خلیلی / علی عوض نژاد ]
وبلاگ خاطرات من و دوستانم در هفتکل: پله وسیله ای برای بالا رفتن از سراشیبی ها یا ارتباط برقرار کردن میان طبقات خانه است و معمولا جذابیت خاصی در پله های نهفته نیست که بتوانیم از آن لذت ببریم اما هنر همیشه ساکت نیست و میتواند پله را نیز متحول کند.

ادامه مطلب
[ پنج شنبه 11 مهر 1392برچسب:, ] [ 21:6 ] [ مصطفی خلیلی / علی عوض نژاد ]

چندین عکس زیبا و دیدنی در وبلاگ خاطرات من و دوستانم در هفتکل / حتما تماشا کنید...


ادامه مطلب
[ شنبه 29 تير 1392برچسب:, ] [ 11:30 ] [ مصطفی خلیلی / علی عوض نژاد ]

یاد دارم در غروبی سرد سرد؛ می گذشت از کوچه ما دوره گرد؛ داد میزد کهنه قالی میخرم؛ دسته دوم جنس عالی می خرم ؛ کاسه و ظرف سفالی میخرم ؛ گر نداری کوزه خالی می خرم؛ اشک در چشمان بابا حلقه بست؛ عاقبت آهی کشید بغضش شکست؛ اول ماه است و نان در سفره نیست؛ ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟؛ بوی نان تازه هوشش برده بود؛ اتفاقا مادرم هم روزه بود؛خواهرم بی روسری بیرون دوید؛ گفت آقا سفره خالی می خرید؟ ..

[ جمعه 14 تير 1392برچسب:, ] [ 20:27 ] [ مصطفی خلیلی / علی عوض نژاد ]

صراف سخن باش و سخن بیش مگو

چیزی که نپرسند تو از پیش مگو

[ جمعه 14 تير 1392برچسب:, ] [ 20:26 ] [ مصطفی خلیلی / علی عوض نژاد ]

پروفسور  فلسفه با بسته  سنگینی وارد کلاس درس فلسفه شد و بار سنگین خود را روبروی دانشجویان  خود روی میز گذاشت



وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت  و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد.



سپس  از شاگردان خود پرسید که، آیا این ظرف پر است؟


و همه دانشجویان موافقت کردند.

سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه ریخت و شیشه رو به آرامی تکان داد. سنگریزه ها در بین مناطق باز بین توپ های گلف قرار گرفتند؛  سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف پر است؟ و باز همگی موافقت کردند.



بعد دوباره پروفسور ظرفی از ماسه را برداشت و داخل شیشه ریخت؛ و خوب البته، ماسه ها همه جاهای خالی رو پر کردند. او یکبار دیگرپرسید که آیا ظرف پر است و دانشجویان یکصدا گفتند: "بله".



بعد پروفسور دو فنجان پر از قهوه از زیر میز برداشت و روی همه محتویات داخل شیشه خالی کرد. "در حقیقت دارم جاهای خالی بین ماسه ها رو پر می کنم!" همه دانشجویان خندیدند.

به ادامه مطلب مراجعه کنید...


ادامه مطلب
[ جمعه 14 تير 1392برچسب:, ] [ 20:20 ] [ مصطفی خلیلی / علی عوض نژاد ]

نوشته بود "زندگیت را آنقدر بسوزان که وقتی تمام شد یک خاکستر ناب تحویلت بدهد!!"

 

برای ما که تو زندگیهامون فقط سوختیم و ساختیم این جمله بسیار زیبا و با معنی است. اگر ممکن است خاکستر ناب را  خاکستر ناب نمی دانم چه خصوصیاتی باید داشته باشد. 

 

پ.ن: داشتم عبارت سوختیم و ساختیم رو پر رنگ می کردم و فکر می کردم چی رو ساختیم وقتی که سوختیم؟ با شرایط ساختیم؟ این هم اسمش ساختنه؟ با شرایط کنار آمدن نوعی سازندگی است در فرهنگ ما؟؟؟!!!ا

[ جمعه 14 تير 1392برچسب:, ] [ 20:15 ] [ مصطفی خلیلی / علی عوض نژاد ]

اگر می خواهد خوب زندگی کنید باید کمی احمق باشید/شکسپیر

[ یک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:, ] [ 11:9 ] [ مصطفی خلیلی / علی عوض نژاد ]

 

[ یک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:, ] [ 11:7 ] [ مصطفی خلیلی / علی عوض نژاد ]

نقد یا نسیه؟مسئله این است!

[ یک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:, ] [ 11:5 ] [ مصطفی خلیلی / علی عوض نژاد ]

به سر کوچه که رسیدم ، پیر مردی را دیدم ، بهم گفت نرو ، رفتم ، وقتی برگشتم موهای سرم سفید شده بود...

بزرگترین اشتباه ما این هست که به حرف یزرگترهامون گوش نمی کنیم ، باید حتما خودمون سرمون به سنگ بخوره تا بعد متوجه بشیم که چه اشتباهی کردیم اما چه فایده.../علی

 

[ یک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:, ] [ 11:2 ] [ مصطفی خلیلی / علی عوض نژاد ]

خدا گر ز حکمت ببندد دری؛ ز رحمت گشاید در دیگری

[ یک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:, ] [ 11:0 ] [ مصطفی خلیلی / علی عوض نژاد ]

هرگز ندای درونت را دست کم مگیر!

[ یک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:, ] [ 10:54 ] [ مصطفی خلیلی / علی عوض نژاد ]

عشق يعني يک بغل دلواپسي گم شدن در انتهاي بي کسي

[ چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, ] [ 11:11 ] [ مصطفی خلیلی / علی عوض نژاد ]

ترجیح می دهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم تا این که در مسجد بنشینم و به کفشهایم فکر کنم.

دکتر شریعتی

[ چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, ] [ 11:10 ] [ مصطفی خلیلی / علی عوض نژاد ]

خدایـــــــــــــا ...!
 
اگه یه روز فراموش کردم خدای ِ بزرگـــــــــــــی دارم ...

تو فرامـــــــــــــوش نکن که بنده کوچیکـــــــــــــی داری ...

 

[ چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, ] [ 11:9 ] [ مصطفی خلیلی / علی عوض نژاد ]

صبورانه در انتظار زمان بمان
هر چیز در زمان خودش رخ میدهد

باغبان حتی اگر باغش را غرق آب هم کند،
درختان خارج از فصل خود میوه نمیدهند

[ چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, ] [ 11:8 ] [ مصطفی خلیلی / علی عوض نژاد ]

من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام كه هر وقت در كوچه مان آوازت بلند میشود همه از هم میپرسند " چه كس مرده است؟ " چه غفلت بزرگی كه می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل كرده است .

قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یك نسخه عملی به یك افسانه موزه نشین مبدل كرده ام . یكی ذوق میكند كه ترا بر روی برنج نوشته،‌یكی ذوق میكند كه ترا فرش كرده ،‌یكی ذوق میكند كه ترابا طلا نوشته ،‌یكی به خود میبالد كه ترا در كوچك ترین قطع ممكن منتشر كرده و ... ! آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی كنیم ؟

قرآن ! من شرمنده توام اگر حتی آنان كه ترا می خوانند و ترا می شنوند ،‌آنچنان به پایت می نشینند كه خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند . اگر چند آیه از ترا به یك نفس بخوانند مستمعین فریاد میزنند " احسنت ...! " گویی مسابقه نفس است ...

قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یك فستیوال مبدل شده ای حفظ كردن تو با شماره صفحه ،‌خواندن تو آز آخر به اول ،‌یك معرفت است یا یك ركورد گیری؟ ای كاش آنان كه ترا حفظ كرده اند ،‌حفظ كنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نكنند .

خوشا به حال هر كسی كه دلش رحلی است برای تو آنانكه وقتی ترا می خوانند چنان حظ می كنند ،‌گویی كه قرآن همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما باقرآن كرده ایم تنها بخشی از اسلام است كه به صلیب جهالت كشیدیم

[ چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, ] [ 10:59 ] [ مصطفی خلیلی / علی عوض نژاد ]

وقتی خشمگین هستی حرفی نزن. یک لیوان آب بنوش و محل را چند دقیقه ترک کن.

[ چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, ] [ 10:55 ] [ مصطفی خلیلی / علی عوض نژاد ]

هیچ به فردا نیاندیش،فردا اندیشه ای برای خود دارد،

رنج هر روز برای آن روز کافی است.

[ چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, ] [ 10:55 ] [ مصطفی خلیلی / علی عوض نژاد ]

زندگی گاهی سینوسی می شه. پیشرفت و سقوط دو بال پرواز آدمی هستند. فکر نکن فقط می ری بالا. این همه ضرب المثل در این رابطه داریم. فواره چو پر شد سرنگون گردد و از این حرف ها ...

مواظب باش احساست صدمه نبینه وقتی داری سقوط آزاد می کنی. امان از حسودانی که این مواقع قند تو دلشون آب می شه و باهات همدردی می کننن اما برق شوق و شعف رو تو نگاهشون می شه دید.

خدا نیاره براتون

[ چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, ] [ 10:52 ] [ مصطفی خلیلی / علی عوض نژاد ]

مردی نزد روانپزشک رفت و از غم بزرگی که در دل داشت برای دکتر تعریف کرد.

دکتر گفت به فلان سیرک برو آنجا دلقکی هست؛ اینقدر می خنداندت که غمت از یادت برود.

مرد لبخند تلخی زد و گفت: من همان دلقکم!

[ دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:, ] [ 20:0 ] [ مصطفی خلیلی / علی عوض نژاد ]

حرف زدن فایده نداره؟ چرا داره باید ببینی شنونده کیه! توضیح بده ما دوست داریم بشنویم. هر کی دوست نداره بره رد کارش

[ دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:, ] [ 19:59 ] [ مصطفی خلیلی / علی عوض نژاد ]

وقتی خشمگین هستی حرفی نزن. یک لیوان آب بنوش و محل را چند دقیقه ترک کن.

[ دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:, ] [ 19:58 ] [ مصطفی خلیلی / علی عوض نژاد ]

زیبا زندگی کن

[ دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:, ] [ 19:58 ] [ مصطفی خلیلی / علی عوض نژاد ]

من فکر نمی کردم که کسی خونه نباشه. فکر می کردم برق نیست و صدای زنگ نمی ره. برای همین سنگ پرت کردم و کارم رو خراب کردم. نمی دونستم که من قابل نیستم و درم رو باز نمی کنن!!!

[ دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:, ] [ 19:57 ] [ مصطفی خلیلی / علی عوض نژاد ]

تو دنیا فقط شکسپیر ما رو خر فرض نکرده بود. او هم؟ واقعاٌ که !

[ دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:, ] [ 19:56 ] [ مصطفی خلیلی / علی عوض نژاد ]

ای کاش این سه چیز رو من قبول می کردم و یادم هم می ماند. ولی افسوس که  هر بار فکر می کنم یادم می ماند ولی باز هم همان خر هستم با همان پالون!!

[ دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:, ] [ 19:54 ] [ مصطفی خلیلی / علی عوض نژاد ]
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

درد عشقی کشیدم که مپرس...
آرشيو مطالب
تير 1392
خرداد 1392 اسفند 1391 آبان 1391
امکانات وب
ورود اعضا:

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 21
بازدید کل : 38776
تعداد مطالب : 32
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1

کجایند مردان بی ادعا، کجایند شور آفرینان عشق، آنان که از وادی دیگرند، همانان که گمنام و نام آورند *******

*********
استخاره آنلاین با قرآن کریم


فال حافظ


فال حافظ

فال امروز .................